شماره ٦٤١: برگ عيش خويش را چون گل زهم پاشيده گير

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
برگ عيش خويش را چون گل زهم پاشيده گير
اين دکانى را که برخود چيده اى برچيده گير
مى کند عريان چومرگ از کسوت هستى ترا
چند روزى اين لباس عاريت پوشيده گير
عمر جاويدان اين عالم همين روزوشبى است
پشت وروى اين ورق را تاقيامت ديده گير
چون زهر برگى به چندين چشم مى بايد گريست
يک دهن چون گل درين بستانسراخنديده گير
چشم مى بايد چون پوشيدن زدنيا عاقبت
ديده را ناديده و ناديده هاراديده گير
چون افزايش رانباشد غير کاهش حاصلى
چند روزى خويش راچون ماه نو باليده گير
ازخط و زلف نکويان ديده رغبت بپوش
از دل بيدار، اين خواب پريشان ديده گير
گر نخواهى بست چون حلاج لب از حرف راست
ريسمان بهر گلوى خويشتن تابيده گير
چون گرانبارست از خواب گران اين کاروان
بادل صد چاک چندى چون جرس ناليده گير
گوش سنگين، سنگ دندان سبک مغزان بود
هر چه در حق تو گويد مدعى نشنيده گير
چون به ارباب بصيرت عرض دادى جنس خويش
در ترازوى قيامت خويش راسنجيده گير
نيست صائب حاصلى اين عالم پرشور را
در زمين شور تخم خويش را پاشيده گير



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید