شماره ٦٣٥: تا نسازد پاى خود از سر طلبکارگهر

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
تا نسازد پاى خود از سر طلبکارگهر
همچو غواصان نمى گردد گرانبار گهر
هر که راچون رشته دور چرخ پيچ وتاب داد
سربه آسانى برآرد از گره زار گهر
نيست در تسخير دلها به ز هموارى کمند
رشته از هموارى خود شد گرانبار گهر
از پريشانى است دل ايمن چو خود را جمع کرد
بيمى از ريزش نداردجام سرشار گهر
مى کند وحشت ز هر موجى چو تيغ آبدار
تا صدف از ساده لوحى شد گرانبار گهر
صلح کن ازدانه گوهر به اشک خود، که هست
بيش از دريا خطر درآب هموار گهر
مى گدازد روح راآميزش سيمين بران
رنج باريک آرد از قرب گهر، تارگهر
خوارى روشن ضميران پيش خير عزت است
گردد از گرد يتيمى گرم، بازار گهر
شد فلک پرواز دل تاپابه دامن جمع کرد
بيشتر از بى سروپايى است رفتارگهر
از لب خامش صدف دندانه سازد تيغ را
بس که شد در عهد ما قحط خريدار گهر
هر سبک مغزى سخن نتواند از عارف کشيد
گوش ماهى چون صدف نبود سزاوار گهر
انتقام خويش رااز مغز گوهر مى کشد
رشته را چندان که لاغر مى کند بارگهر
ره مده طول امل دردل که مى افتد گره
بيشتر از رهگذار رشته در کارگهر
خودنمايى لازم نودولتان افتاده است
در گهر صائب نمى ماند نهان تارگهر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید