شماره ٥٩٦: بوسه اى در کار من کن زان لب همچون شکر

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
بوسه اى در کار من کن زان لب همچون شکر
تا به چشم شاه شيرين باشى اى صوفى پسر
پوست برتن ناتوانان را گرانى مى کند
بهله راکوتاه کن دست تعدى زان کمر
کاملان را ابجد بيرحميى درکار نيست
صيد عاشق کن، مرو درخون چندين جانور
طره دستار خوبان کار شاهين مى کند
نيست حاجت دلربايان رابه شاهين دگر
دوستان رااز نظر انداختن انصاف نيست
ترک مى بايد که دشمن رانيارد درنظر
چون غبارآلودبرگردى زصحراى شکار
آب گرددهرکه اندازد به رخسارت نظر
گرچه ازموى ميان اودلى دارم دونيم
دارم ازتيغش هلال عيد قربان درنظر
گربه اين تمکين گذارى پاى برچشم رکاب
خانه زين راتزلزل مى کند زيروزبر
بر ضعيفان ظلم کردن مى کند دل راسياه
باز کن يک لحظه آن شمشير کج رااز کمر
مى ربايد حلقه هاى ديده عشاق را
چون سنان هر جا شود با قد رعناجلوه گر
بوى خون بيدار سازد فتنه خوابيده را
چشم او از باده شد درخون عاشق گرمتر
از خرامى مى کند زيروزبر آفاق را
از نگاهى لشکرى را مى زند بريکدگر
گربه ظاهر سربه پيش افکنده است از شرم حسن
تيغها دارد ز پرکارى نهان زير سپر
رو به هر جانب که آرد، دلفتد بر روى دل
هر طرف تازد،به جان گرد خيزد الحذر
گر درين ميخانه مى خواهى شراب بى خمار
نيست غير از خون عاشق باده بى دردسر
نيست ممکن ترک من برفارسى دندان نهد
گر ز قند فارسى سازم جهان راپرشکر
رحم کن اى سنگدل بر صائب شيرين سخن
ورنه خواهد شکوه کردن پيش شاه دادگر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید