شماره ٥٩٤: اى بر روى تو از آينه گل صافتر

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
اى بر روى تو از آينه گل صافتر
فتنه روى زمين زلف تو را در زير سر
هر که از بت روى گردان شد نبيند روى حق
هر که از زنار برگردد نمى بندد کمر
آتش سوزنده رانتوان به چوب اندام داد
چوب گل ديوانگان رامى کند ديوانه تر
دوربينان از خزان تنگدستى فراغند
مرغ زيرک در بهاران مى کشد سرزيرپر
گاه باشد کز غبارى لشکرى بر هم خورد
تا خطش سر زد، سپاه زلف شد زيرو زبر
در رگ جان هرکه را چون رشته پيچ وتاب نيست
زود باشدسر برآرد از گريبان گهر
بس که درشر خير ودر خيرجهان شر ديده ام
مانده ام عاجز ميان اختيار خيروشر
نيست ذوق سلطنت مارا، وگرنه ريخته است
چون حباب وموج در بحر فنا تاج وکمر
تا ازان شيرين سخن حرفى مکرر بشنوم
خويش راصائب کنم دربزم او دانسته کر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید