شماره ٥٨٠: سر نمى پيچم ز خار سرزنش ديواروار

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
سر نمى پيچم ز خار سرزنش ديواروار
تيغ را جا بر سر خود مى دهم کهساروار
بر نمى دارد ترا از خاک بوى پيرهن
تا نسازى ازگرستن چشم خود دستاروار
چون سليمانى است هر لخت از دل صد پاره ام
بس که پيچيده است دردل آه من زناروار
با کمال خرده بينى نقطه خالش مرا
کرد در سر گشتگى ثابت قدم پرگاروار
طوطى شيرين زبانم ليک آن آيينه رو
مى شمارد سبزه بيگانه ام زنگاروار
برگ عيشم چون خزان پا در رکاب رحلت است
يک دهن افزون نباشد خنده ام گلزاروار
گر چه نيل چشم زخمم شاهدان باغ را
مى زنند آتش به جان ناتوانم خاروار
تا ميسر مى شود، کردارخود پوشيده دار
تانيفتى دردهان مردمان گفتاروار
ميل عقبى کن زدنيا، کآدم خاکى نهاد
مى فتد، مايل به هر جانب شود، ديواروار
بس که کردم سازگاري، غم به آن سنگين دلى
مى کند اکنون پرستارى مراغمخواروار
گر نپيچم يک زمان بر خود، پريشان مى شوم
مى کند شيرازه، پيچيدن مراطوماروار
بى تو گر بالين من سازند از زانوى حور
مى کنم تغيير بالين هر زمان بيماروار
مى شود مهر لب اظهار من شرم حضور
ورنه دارم شکوه ها درآستين طوماروار
پيش ازين اغياردر چشمم نمود يارداشت
اين زمان ازيار وحشت مى کنم اغياروار
ذره اى از حسن عالمگير او بى بهره نيست
از درو ديوار لذت مى برم ديداروار
رشته عمرش ز پيچ وتاب مى گردد گره
هر که با موى ميان دارد سرى زناروار
تا تو اى سرو روان از باغ بيرون رفته اى
مى تراود ناله از هر غنچه اى منقاروار
پيش ارباب بصيرت چشم خواب آلوده اى است
گر به ظاهر دولت دنيا بود بيداروار
عشرتم راگريه خونين بود در آستين
بوى خون گل مى کند ازخنده ام سوفاروار
مى توان دانست گنجى هست درويرانه اش
هر که مى دزدد زمردم خويش راعياروار
زنده کن دل را به نور عشق، بر افلاک رو
ورنه خرج کرکسان خواهى شدن مرداروار
نيست صائب درمحبت پيچ وتاب من عبث
حلقه بر در مى زنم گنج گهر را ماروار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید