شماره ٥٧٦: هر که مى داند که برگردد سخن درکوهسار

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که مى داند که برگردد سخن درکوهسار
کى به حرف سخت بگشايد دهن درکوهسار؟
تنگ خلقى لازم سنگين دلى افتاده است
اين پلنگ خشمگين دارد وطن در کوهسار
تا قيامت ماتم فرهاد نا حق کشته را
تازه دارد لاله خونين کفن درکوهسار
ناله عشاق در فرياد آرد سنگ را
از هم آوازست فارغ کوهکن درکوهسار
کاوش مژگان شيرين آنچه بافرهاد کرد
نقش شيرين مى کشد از کوهکن در کوهسار
مى کنم هموار بر خود سختى ايام را
برنمى خيزد صدااز پاى من درکوهسار
هر رگ سنگى کمر بندد به خون من چو مار
گوشه غارى اگر سازم وطن درکوهسار
لاله من بى نيازست از شراب عاريت
مى زند ساغر ز خون خويشتن درکوهسار
آن نواسنجم که سازد پايکوبان چون سپند
سنگها راشعله آواز من در کوهسار
بيستون رابر کمر زنار گردد جوى شير
گر کند تصوير آن بت کوهکن درکوهسار
از بزرگان مى شود قدر سخن سنجان بلند
صاحب آوازه مى گردد سخن در کوهسار
در عزاى کوهکن هر نوبهار از بيکسى
چاک سازد لاله چندين پيرهن در کوهسار
تا به خارا کوهکن تمثال شيرين نقش بست
چشمه ها رامى رود آب از دهن در کوهسار
نيست از سنگ ملامت غم من ديوانه را
مى شود چون سيل افزون شورمن درکوهسار
موميايى سنگ گردد در شکست استخوان
از نسيم عهد آن پيمان شکن درکوهسار
مى شود خونش گران قيمت تر از ياقوت ولعل
مى دهدهر کس به زير تيغ تن درکوهسار
براميد آن که کارم صورتى پيداکند
صرف کردم عمر خود چون کوهکن در کوهسار
اين جواب آن غزل صائب که زاهد گفته است
درميان شهرم ودارم وطن در کوهسار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید