شماره ٥٧٤: بيقرار عشق در يک جا نمى گيرد قرار

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
بيقرار عشق در يک جا نمى گيرد قرار
کوه اگر لنگر شود دريا نمى گيرد قرار
آسمان بيهوده در انديشه تسخير ماست
باده پر زور در مينا نمى گيرد قرار
ديو را شيشه سر بسته نتوان بند کرد
هيچ دل در قبه خضرا نمى گيرد قرار
بخيه نتوان زد به شبنم ديده خورشيد را
خواب در چشم ودل بينانمى گيرد قرار
رشته شيرازه اوراق افلاکيم ما
نظم عالم بى وجود مانمى گيرد قرار
تا نظر بازست، دل در سينه دارد اضطراب
شمع بى فانوس در صحرا نمى گيرد قرار
مى دود درکوچه وبازار آخر راز عشق
اين شرر در سينه خارا نمى گيرد قرار
غير دل کز پهلوى من برنخيزد روزوشب
هيچ پيکان دربدن يک جا نمى گيرد قرار
غير دريا، سيل در هر جا بود زندان اوست
عاشق شوريده در دنيا نمى گيردقرار
پرتو خورشيد بستر بر سر دريا فکند
عکس او در چشم خونپالانمى گيرد قرار
هر که چون دل کوچه گرد زلف وکاکل گشته است
در فضاى جنة المأوى نمى گيرد قرار
شيشه ساعت بود گردون وغم ريگ روان
يکدم از گردش غم دنيا نمى گيرد قرار
محنت دنيابه نوبت سير دلها مى کند
کاروان ريگ دريک جا نمى گيرد قرار
عاقبت از خانه آيينه هم دلگير شد
در بهشت آن شوخ بى پروا نمى گيرد قرار
گر نباشد گوشه چشم غزالان در نظر
يک نفس مجنون درين صحرا نمى گيرد قرار
بوى پيراهن سفيدى مى برد از چشم ما
ابر دايم بر دريا نمى گيرد قرار
روح قدسى چون کند لنگر درين وحشت سرا؟
کوه در دامان (اين) صحرا نمى گيرد قرار
کوه غم لنگر نيفکنده است صائب دردلش
نقش پاى هرکه در خارا نمى گيرد قرار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید