شماره ٥٥٦: بيشتر گردد دل نازک ز غمخواران فگار

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
بيشتر گردد دل نازک ز غمخواران فگار
واى بر چشمى که از دستش بود بيماردار
هر تهى مغزى ندارد جوهر ميدان فقر
کز تهيدستى زند درجان خود آتش چنار
آنچه مى آيد به کار از شعر، مى ماند به جا
سوده گردد از جواهر آنچه ننشيند به کار
سست در گفتار مانند گنهکاران مباش
سعى کن چون بيگناهان بر سخن باشى سوار
پله اى کز عشق و رسوايى مرا قسمت شده است
هست طفل نى سوارم در نظر منصورودار
باشد از نقص جنون پهلو تهى کردن ز سنگ
کز محک پروانمى دارد زرکامل عيار
حسن رابا خال باشد گوشه چشم دگر
مهر کوچک را بود از مهرها بيش اعتبار
وحشتى دارم که چون حرف بيابان بگذرد
مى دود از سينه من دل برون ديوانه وار
بر شهيدان پرتو منت گرانى مى کند
لاله خونين کفن دارد ز خود شمع مزار
در دويدن خواب نتوان کرد بر پشت سمند
اهل دولت را به غفلت چون سرآمد روزگار
سرو از بى حاصلى بر يک قرار استاده است
از تزلزل نيست ايمن هيچ نخل ميوه دار
با تزلزل چشم نگشايند از خواب غرور
واى اگر مى بود دولتهاى دنيا پايدار
شد فزون ناز وغرورحسن او صائب ز خط
مى شود خواب سبک ،سنگين درايام بهار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید