شماره ٥٣٣: جان غريب ازين جهان ميل وطن نمى کند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
جان غريب ازين جهان ميل وطن نمى کند
شد چو عقيق نامجو ياد يمن نمى کند
عشق مگر به جذبه اى از خوديم بر آورد
چاره يوسف مرا دلو ورسن نمى کند
بيخبرى ز پاى خم برد به سير عالمم
ورنه به اختيار کس ترک وطن نمى کند
پيرهنش ز بوى گل خلوت غنچه مى شود
هر که ز شرم بلبلان سير چمن نمى کند
نيست ز تشنگان خبر در ظلمات خضر را
دل به حريم زلف او ياد ز من نمى کند
زخم زبان نمى شود مانع گفتگوى من
خامه اگر سرش رود رود ترک سخن نمى کند
بس که ز بخل خشک شد گوهر جوددر صدف
از کف خود غريق را بحر کفن نمى کند
جامه خضر را دهد آب حيات شستشو
دل چو ز عشق تازه شد چرخ کهن نمى کند
نظم کلام غير را رشته ز زلف مى دهد
آن که حديث چون گهر گوش زمن نمى کند
لعل حيات بخش او مرحمتى مگر کند
ورنه علاج تشنگان چاه ذقن نمى کند
در سيهى کجا بود نشأه آب زندگى
گوشه چشم مرحمت کار سخن نمى کند
حسن ز حصن آهنين جلوه طراز مى شود
جمع فروغ شمع را هيچ لگن نمى کند
کوتهى از چه مى کند دست دراز شاخ گل
مرغ شکسته بال اگر عزم چمن نمى کند
هست به ياد دوستان زندگى وحيات من
گر چه ز دوستان کسى ياد ز من نمى کند
صائب اگر ز کلک من جاى سخن گهر چکد
يار ستيزه خوى من گوش به من نمى کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید