ازبيم خط آن لب شد باريک و چنين باشد
آن را که چنين زهرى در زير نگين باشد
درگوشه آن چشم است ياکنج دهن خالش
چون دزد که پيوسته جوياى کمين باشد
از شرم عذارتو با آن همه زيبايى
هر جا که رود خورشيد چشمش به زمين باشد
از پرتو نور مهر باليدن ماه نو
چون فربهى رشته از در سمين باشد
آب از گره محکم سختى نبرد بيرون
از مى نشود خرم هر دل که حزين باشد
در روى زمين هر کس بندد به گره زر را
خوب است که چون قارون در زير زمين باشد
شد تازه ز پيغامش زخم دل من صائب
هر کس نمکين افتاد حرفش نمکين باشد