شماره ٥١٥: چرا از خم مى فلاطون برآيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
چرا از خم مى فلاطون برآيد
ز درياى رحمت کسى چون برآيد
غزالان کنند آن زمان ته دو زانو
که ديوانه ما به هامون برآيد
برآيد شکر خند ازان لعل ميگون
به نازى که شيرين به گلگون برآيد
تبسم به خون غوطه زدتابرآمد
ازين تنگنا تا سخن چون برآيد
چون مستى است کآيد ز ميخانه بيرون
حديثى کز آن لعل ميگون برآيد
به دنبال او سرواز باغ بيرون
پريشانتر از بيدمجنون برآيد
ز ابر سياه است اميد باران
مگر کامم از خط شبگون برآيد
در آغوش قمرى است نشونمايش
عجب نيست گرسروموزون برآيد
ز شرم گنه سروموزون ز خاکم
سرافکنده چون بيدمجنون برآيد
سرنوح لرزان حبابى است اينجا
ازين بحر سالم کسى چون برآيد
گسسته است سررشته اميدها را
چسان ناله از دل به قانون برآيد
فرو رفت هرکس که در فکر دنيا
سرش از گريبان قارون برآيد
ز دامان دولت جدايى است مشکل
ز پاى خم مى کسى چون برآيد
نيم ايمن از عهدپادر رکابش
که مى ترسم اين نعل وارون برآيد
ز بس خاک خورده است خون عزيزان
به هرجاکه ناخن زنى خون برآيد
نباشد در بسته را خير صائب
ازان غنچه لب کام من چون برآيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید