شماره ٥٠٦: سرى راکه سودا ز سامان برآرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
سرى راکه سودا ز سامان برآرد
به يوسف سراز يک گريبان برآرد
شود دولت يوسف آن روز صافى
که صد چله در کنج زندان برآرد
به زندان تن جان مخلد نماند
که يوسف سراز چاه کنعان برآرد
ازين ميوه داران نشد سنگ روزى
مگر سرودستى به احسان برآرد
ز پيرى جوانتر شود آرزوها
به صد سالگى حرص دندان برآرد
کسى را که درد طلب خضر ره شد
ز سنگ سيه آب حيوان برآرد
بود پخته نانش چو خورشيد تابان
تنورى که از خويش طوفان برآرد
سپندى است در بزم آتش عذاران
ز آتش خليلى که ريحان برآرد
به آسانى آرد برون بيژن از چه
کسى کز تنور فلک نان برآرد
چو برگ خزان بلبل از شاخ ريزد
کجا صائب از سينه افغان برآرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید