شماره ٥٠٢: غنچه مستور از نقاب برآمد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
غنچه مستور از نقاب برآمد
گل ز پريخانه حجاب برآمد
برخورى از عمر کز نظاره رويت
عمرسبکسيراز شتاب برآمد
از غم روى که آه سردسحرگاه
از جگرگرم آفتاب برآمد
رشته اميد تا ز خلق گسستم
رشته جانم ز پيچ وتاب برآمد
دامن الفت ز چنگ خلق کشيدم
کبک من از پنجه عقاب برآمد
شکوه ز دوران کنم دگربه چه اميد
خون به قدح ريختم شراب برآمد
قطره بسيار زد سرشک ندامت
تا دل غافل مرا از خواب برآمد
از لب خودبرنداشت مهر خموشى
آبله سيراب از سيراب برآمد
دامن شب را ز کف چو صبح ندادم
تا ز گريبانم آفتاب برآمد
آه که از چله خانه صدف آخر
گوهر من پوچ چون حباب برآمد
از صدف تربيت نداشت اميدى
قطره من گوهراز سحاب برآمد
از ترى روزگار تيره نگشتيم
اخگر ما زنده دل ز آب برآمد
گرچه نهفتم ز خلق سوختگى را
گردجهان بوى اين کباب برآمد
چون به عتابش اميدوارنباشم
خون به دلم کرد مشک ناب برآمد
شد مى گلرنگ اشک تلخ ندامت
گل به بغل ريختم گلاب برآمد
گرد علايق کجا و سينه صائب
سيل تهيدست ازين خراب برآمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید