شماره ٤٩٩: دامن دشت عدم گياه ندارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
دامن دشت عدم گياه ندارد
واى بر آن کس که زاد راه ندارد
راز دل عاشقان ز سينه عيان است
عرصه محشر گريزگاه ندارد
بيخبرست از بهار عالم بالا
باغ وجودى که سرو آه ندارد
روشنى سينه ها ز روزن داغ است
تيره بود هر شبى که ماه ندارد
هر سر موى تو تيغ ملک گشايى است
هيچ شهى اين چنين سپاه ندارد
در دل خرسند آه سردنباشد
بادخزان در بهشت راه ندارد
سير نشد تشنه اى ازان لب نوخط
آب حيات اين دل سياه ندارد
اشک مرا چون صدف دلى نپذيرفت
واى به ابرى که خانه خواه ندارد
رنگ برون مى زند ز شيشه صافى
چرخ عنان مرا نگاه ندارد
هر که برآيد ز سردسير تعين
فکر لباس وغم کلاه ندارد
تا نشوى آشناى عالم مشرب
قصر وجود تو پيشگاه ندارد
عذر پسنديده است ليک ز نادان
جرم خردمند عذر خواه ندارد
در نظر اعتبار عشق عزيزست
صائب اگر قدر خاک راه ندارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید