شماره ٤٦٧: از حلقه هاى آن زلف دل صاحب نظر شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
از حلقه هاى آن زلف دل صاحب نظر شد
اين مرغ چشم بسته از دام ديده ور شد
حسنى که کامل افتاد ايجاد مى کند عشق
هر قطره اشک اين شمع پروانه دگر شد
حاشا که از کدورت نقصان کند دل پاک
دريا ز تلخرويى گنجينه گهر شد
دست از فغان مداريد گر ذوق وصل داريد
کز ناله گلوسوز اين نى پراز شکر شد
غير از خودى ندارد اين راه دورسنگى
هرکس ز خودبرآمد با خضر همسفر شو
آسوده بود بلبل تا گل نبود در باغ
بيتابى دل ما از وصل بيشتر شد
چون شوق کامل افتاد حاجت به رهنمانيست
سيلاب را به دريا آخر که راهبرشد
در قيد تن نماند جانى که پاک گردد
کى در ختا گذارند خونى که مشک تر شد
در دامن صدف کى در يتيم ماند
شد گوشوار گردون عيسى چو بى پدر شد
دل در فلک حصارى از راه عقل وهوش است
در لامکان کند سيرجانى که بيخبر شد
تا دل به يار پيوست ديگر نکرديادم
با سرچه کاردارد دستى که در کمر شد
تا شوق در ترقى است اميد وصل باقى است
چون مورپربرآوردمحروم از شکر شد
دل چشم بوسه زان لب در روزگار خط داشت
يکبارگى دهانش پوشيده از نظر شد
هرچند خوابها را سنگين کند بهاران
در دور خط مشکين آن چشم شوختر شد
گفتم خزان برآرد اين خار خارم از دل
رنگ شکسته گل را آرايش دگر شد
شور کلام صائب در عهد پيرى افزود
چندان که ماند اين مى درشيشه تلخترشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید