شماره ٤١٨: سوز دل عاشق ز تماشا ننشيند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
سوز دل عاشق ز تماشا ننشيند
از باد بهار آتش سوداننشيند
مجنون تو بر دامن صحرا ننشيند
اين گرد به هردامنى از پاننشيند
در کوى مکافات محال است که آخر
يوسف به سر راه زليخاننشيند
در جيب صدف گوهرشهوارنماند
در دامن مريم دل عيسى ننشيند
بر صدر بود چشم تواضع طلبان را
آسوده بود هرکه به بالاننشيند
آن را که درست است ارادت به توکل
بى کشتى نشکسته به درياننشيند
هر جا که رود قافله در کار ندارد
آن را که نشان قدم از پاننشيند
گر باد مرادست و گر باد مخالف
از جوش طرب سينه دريا ننشيند
از سينه کشيدن نفس سرد محال است
تاديگ دل از جوش تمنا ننشيند
آنجا که کند ابر کرم قامت خود راست
عصيان نه غبارى است که ازپاننشيند
صائب دل هر کس که رميده است زدنيا
شرط است که با مردم دنياننشيند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید