شماره ٣٩٠: عاشق غم اسباب چرا داشته باشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
عاشق غم اسباب چرا داشته باشد
دارد همه چيز آن که تراداشته باشد
دل پيش تو مشکل سر ماداشته باشد
ما راچه کند آن که تراداشته باشد
مجنون اگر از حلقه زنجير کشد پاى
اين سلسله را کيست بپاداشته باشد
در مرتبه دوستى آن کس که تمام است
با دشمن خود کينه چراداشته باشد
بر آينه خاطر ما نيست غبارى
گر يار سر صلح وصفاداشته باشد
آن کس که دل از خلق ربايد رخ کارش
در پرده که داند که چهاداشته باشد
با دانه محال است کند دست در آغوش
کاه من اگر کاهربا داشته باشد
دولت نه چراغى است که خاموش شود زود
فانوس اگر از دست دعا داشته باشد
گفتى سر خود گير و ازين کوى برون رو
اين رابه کسى گوى که پا داشته باشد
بى مغز بود دعوى آزادگى از سرو
تا پاى به گل سر به هوا داشته باشد
خار سر ديوار شود پنجه گلچين
گر چهره گل رنگ حيا داشته باشد
تا سنگ بود در بغل و دامن اطفال
ديوانه غم رزق چرا داشته باشد
زنگار کند در نظرش جلوه طوى
آيينه هر دل که جلا داشته باشد
بى صحبت ياران موافق چه کند خضر
در ساغر اگر آب بقا داشته باشد
وارستگى سايه ز خورشيد محال است
مجنون تو زنجير چرا داشته باشد
صائب دو قيمت يک جلوه او نيست
گر جلوه او روى نما داشته باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید