سرگرم تو با کشمکش دار نسازد
اين نقطه سرگشته به پرگارنسازد
مرده است دل زاهد دمسرد ز تزوير
چون برسرخودگنبددستارنسازد
زنهار مکن خوارعزيزان جهان را
تا چرخ عزيزان ترا خوارنسازد
آيينه اقبال به کس رو ننمايد
تا سرمه ز خاکستر ادبارنسازد
کج مى نگرد عشق به بال وپرجبريل
اين شعله سرکش به خس وخارنسازد
طوطى شو وآنگاه ببين روى دل از ما
آيينه به هر بيهده گفتار نسازد
سر رشته پيوند بودتاب موافق
چون موى ميان تو به زنارنسازد
با سينه پرداغ نسازد دل صائب
رسم است که پروانه به گلزارنسازد