بيگانه معنى لب خاموش ندارد
خالى بود آن ظرف که سرپوش ندارد
دعوى ثمر پيشرس خامى فکرست
مى پخته چو گرديد سر جوش ندارد
آنجا که بود بيخبرى انجمن آرا
هر کس که دم از عقل زند هوش ندارد
آهوى ترا گرد خط از جاى نيانگيخت
اين خواب گران ديده خرگوش ندارد
از عرض تجلى نشود کار به دل تنگ
آيينه غم تنگى آغوش ندارد
بالين طلبان در خم دارند چو منصور
ورنه سر عاشق خبر از دوش ندارد
صائب ز تماشاى چمن چون نگريزد
اين غمکده يک سرو قباپوش ندارد