شماره ٣١٥: بى خواست حرف تلخى ازان نوش لب رسيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
بى خواست حرف تلخى ازان نوش لب رسيد
آخر ز غيب روزى ما بى طلب رسيد
از خاکبوس دولت پابوس يافتم
هر کس به هر کجا که رسيد ار ادب رسيد
بر خضر زندگانى جاويد تلخ ساخت
عمر دوباره اى که به من زان دولب رسيد
در سينه حکمتى که فلاطون ذخيره داشت
قالب تهى چو کرد به بنت العنب رسيد
از اشک وآه کرد دل خويش را تهى
چون شمع دست هر که به دامان شب رسيد
دست از سبب مدار که با همت محيط
آخر صدف به وصل گهر از سبب رسيد
پرهيز کن که خونى غمهاست صحبتش
چون باده نارسى که به جوش طرب رسيد
از دست وپاى بوسه فريب تو کار دل
از دست رفته بود چو نوبت به لب رسيد
صائب حلاوت طلب او ز دل نرفت
چندان که زخم خار به من زان رطب رسيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید