شماره ٣١٤: از ناله عندليب به برگ ونوارسيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
از ناله عندليب به برگ ونوارسيد
رهرو به کاروان ز صداى درا رسيد
تيغ شهادت است دم روح بخش ما
هر کس به ما رسيد به آب بقا رسيد
بر کاغذ از سراسر اخگر نرفته است
از استخوانم آنچه به کام همارسيد
باور که مى کند که به معراج اهل فکر
پاى به خواب رفته ما در حنا رسيد
جزو ضعيف عالم خاکى است جسم ما
دردى به ما رسيد به هر کس بلا رسيد
ما را غلط به بار صنوبر کنند خلق
از بس که زخم تيغ حوادث به مارسيد
چون مى اگر چه تلخ جبين اوفتاده ايم
خوشوقت شد کسى که به سروقت ما رسيد
از دفتر سعادت ما فرد باطلى است
منشور دولتى که به بال هما رسيد
حاشا که کس ز دشمنى ما زيان کند
شد سبز خار تا به کف پاى ما رسيد
نسبت کمند جاذبه را مى کشند به خويش
شبنم به آفتاب ز راه صفا رسيد
درد طلب ز خضر مرا بى نياز کرد
آسوده رهروى که به اين رهنما رسيد
بر آسمان رساند مرا بورياى فقر
اين طفل نى سوار ببين تا کجا رسيد
از دوستان فرامشى اى سنگدل بس است
کار گره ز زلف به بند قبارسيد
صائب نداشتيم سروبرگ اين غزل
اين فيض از کلام ظهورى به ما رسيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید