شماره ٢٦٠: دل از هجوم نشتر آزار وا شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
دل از هجوم نشتر آزار وا شود
چون غنچه اى که در بغل خار وا شود
هر ديده نيست محرم آن چاک پيرهن
تا بر رخ که اين در گلزار وا شود
همتاب شد چو رشته، يکى زود مى شود
مشکل که از ميان تو زنار وا شود
باشد همان به حسرت آن چشم نيمخواب
چشمم اگر به دولت بيدار وا شود
حوران برآورند سر از روزن بهشت
هر جا دهان يار به گفتار وا شود
در هر دلى که خرده رازى نهفته هست
چون غنچه بيشتر به شب تار وا شود
جانى که داشت شکوه ز تنگى لامکان
در تنگناى چرخ چه مقدار وا شود
نادان شود ز تيرگى جهل هرزه نال
قفل دهان سگ به شب تار وا شود
دلهاى سخت را بود آتش نسيم صبح
پيکان يار در دل افگار وا شود
جوش بهار، بلبل خونين دل مرا
فرصت نداد غنچه منقار وا شود
در موسمى که غنچه پيکان شکفته شد
صائب مرا نشد گره از کار وا شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید