شماره ٢٠٩: آفت ز خودپسند جدايى نمى کند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
آفت ز خودپسند جدايى نمى کند
خلوت علاج زهد ريايى نمى کند
مانع نمى شود ز سفر سيل را حباب
سالک حذر ز آبله پايى نمى کند
هر کس که ديد داغ کلف بر جبين ماه
از آفتاب نور گدايى نمى کند
آزادگان ز شکر و شکايت منزهند
عاشق ز درد چهره حنايى نمى کند
بارست همچو ناخنه بر چشم اهل ديد
هر ناخنى که عقده گشايى نمى کند
قارون به زير خاک همان در ترددست
حرص زر از بخيل جدايى نمى کند
گوش سخن پذير طلب کن که عندليب
در برگريز نغمه سرايى نمى کند
بر مرغ پر شکسته قفس باغ دلگشاست
جان از بدن ز عجز جدايى نمى کند
صد رخنه در حصار تن افتاد چون قفس
غافل هنوز فکر رهايى نمى کند
هر چند نسبت تو به طوبى است نارسا
زين بيشتر خيال رسايى نمى کند
مزدور کارخانه ابليس مى شود
بى حاصلى که کار خدايى نمى کند
با صد دليل مرکز پرگار حيرت است
آن را که شوق راهنمايى نمى کند
از آفت است کوتهى بال و پر حصار
شهباز قصد مرغ سرايى نمى کند
تا پنبه اش به لب نگذارند چون جرس
بى مغز ترک هرزه درايى نمى کند
شد بوته گداز تمامى هلال را
الماس کار نان گدايى نمى کند
نور کلام صدق جهانگير مى شود
در پرده صبح چهره گشايى نمى کند
صائب اگر چه در قفس آهنين فتد
از خود گسسته فکر رهايى نمى کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید