شماره ١٩٢: نازش کسى که بر پدر خويش مى کند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نازش کسى که بر پدر خويش مى کند
سلب نجابت از گهرخويش مى کند
از مستى غرور نبيند به پيش پا
طاوس تا نظر به پر خويش مى کند
گوهر که هست مردمک ديده صدف
خاک از غبار دل به سر خويش مى کند
از ديگرى است هر چه گره مى زنى برآن
کى تر صدف لب از گهر خويش مى کند
در بر گريز بلبل رنگين خيال ما
سير چمن به زير پر خويش مى کند
بر باد مى رود ز سبکدستى خزان
چون غنچه هرکه جمع زر خويش مى کند
ايمن ز زخم خار شود هر که همچوگل
روى گشاده را سپر خويش مى کند
دست از هوس بشوى که شبنم ز برگ گل
بسترز پاکى نظر خويش مى کند
از عاجزان بترس که از زخم پشه فيل
خاک سيه به فرق سر خويش مى کند
ايمن بود هنرورى از چشم شور خلق
کز عيب پرده هنر خويش مى کند
دندانه مى کند دم شمشير برق را
خارى که دست را سپر خويش مى کند
دنبال چشم هر که زند قطره چون حباب
سر در سر هواى سر خويش مى کند
دستش اکر به دامن پير مغان رسد
صائب علاج دردسر خويش مى کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید