مشکل دل رميده هواى وطن کند
شبنم چنان نرفت که ياد چمن کند
آنها که ديد يوسف از اخوان سنگدل
خونش به گردن است که ياد وطن کند
دل مى کند به سينه ما بيدلان رجوع
گر نافه بازگشت به ناف ختن کند
دلهاى جمع را کند آشفته ياد من
رازى نمى شوم که کسى ياد من کند
بى پرده نقش صورت شيرين نگاشته است
تا انتقام عشق چه با کوهکن کند
بسيار رو مده دل عشاق را مباد
زلف تورا گرانى دل بى شکن کند
بال ملک چو برگ خزان ديده ريخته است
پروانه را که ياد در آن انجمن کند
صائب مرا ز درد سخن خورد وخواب نيست
کو عيسيى که چاره درد سخن کند