شماره ١٦٥: فال وصال او دل رنجور مى زند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
فال وصال او دل رنجور مى زند
اين شمع گشته بين که درسور مى زند
با شهپرى که پرتو مهتاب برق اوست
شوقم صلا به انجمن طور مى زند
در سينه عمرهاست که زندانى من است
رازى که بوسه بر لب منصور مى زند
آن کس که خرمن ز ثريا گذشته است
از حرص دست در کمر مور مى زند
مردى واز سرشت تواين خوى بدنرفت
خاک تو مشت بر دهن گور مى زند
جوشى به ذوق خود چو مى ناب مى زنم
نشنيده ام که عقل چه طنبور مى زند
بر اوج فکر خامه صائب مپرس چيست
کبکى است خنده بر کمر طور مى زند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید