شماره ١٥٠: گر يار را غنى ز نياز آفريده اند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
گر يار را غنى ز نياز آفريده اند
ما را نيازمند به نازآفريده اند
قد ترا ز جلوه ناز آفريده اند
روى مرا ز خاک نياز آفريده اند
لعل ترا که نقطه پرگار حيرت است
پوشيده تر ز خرده راز آفريده اند
از آفتاب دل نربوده است هيچ کس
دست تصرف تو دراز آفريده اند
در خيرگى نگاه مرا نيست کوتهى
روى ترا نظاره گداز آفريده اند
صورت پذير نيست جمال لطيف يار
دل را چه شد که آينه سازآفريده اند
دل را گداخت ديدن آن روى آتشين
اين باده را چه شيشه گداز آفريده اند
خورشيد طلعتان دل عشاق را چو ماه
صد ره بهم شکسته وباز آفريده اند
ننواخت هيچ کس دل زار مرا به لطف
اين رشته را براى چه سازآفريده اند
بهر نياز هر خم ابروست قبله اى
اين قبله از براى نماز آفريده اند
عالم سياه در نظر آب زندگى است
تا آن عقيق تشنه نواز آفريده اند
کوته ز آفتاب قيامت نمى شود
شبهاى هجر را چه دراز آفريده اند
کبکم وليک خون من بيگناه را
گيرنده تر ز چنگل باز آفريده اند
از خاکدان دهر سلامت طوع مدار
کاين بوته را براى گدازآفريده اند
صائب ز دلشکستگى خود غمين مباش
کان زلف را شکسته نواز آفريده اند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید