شماره ١٢٢: طى شد زمان پيرى ودل داغدار ماند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
طى شد زمان پيرى ودل داغدار ماند
صيقل شکست وآينه ام در غبار ماند
چون ريشه درخت که ماند به جاى خويش
شد زندگى وطول امل برقرار ماند
ناخن نزد کسى به دل سر به مهر ما
اين غنچه ناشکفته بر اين شاخسار ماند
زين پنج روزه عمر که چون برق وباد رفت
غمهاى بى شمار به اين دلفگار ماند
زان سرو خوش خرام که عمرش درازباد
از خويش رفتنى به من خاکسار ماند
خواهد گرفت دامن گل را به خون ما
اين آشيانه اى که ز ما يادگارماند
از خود برآى زود که گردد گزنده تر
چندان که زهر در بن دندان مار ماند
غمهاى من ز عشق سراسر نشاط شد
غير از غمى که بر دلم از غمگسار شد
نتوان زمن به عشرت روى زمين گرفت
گردى که بر جبين من از کوى يار گرفت
دست من ز رعونت آزادگى چو سرو
با صد هزار عقده مشکل زکار ماند
صائب زاهل درد هم آواز من بس است
کوه غمى که بر دلم از روزگار ماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید