شماره ١١٦: خط ترا که ديد که زير و زبر نشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
خط ترا که ديد که زير و زبر نشد
اين رشته راکه يافت که بى پاوسرنشد
دل آب ساختم به اميد گهر شدن
دل شد زدست وقطره آبم گهر نشد
چندان که سوختم نفس خويش را چو صبح
يک ره شکوفه ام به ثمر بارور نشد
محروميم نتيجه نقصان شوق نيست
ره دور بود کوتهى از بال وپر نشد
جز من که نيست خانه من قابل نزول
روى ترا که ديد که از خود بدر نشد
بى طالعى نگر که پريزاد تير او
از دل چنان گذشت که دل را خبر نشد
شاخى است بى ثمر که سزاى شکستن است
دستى که در ميان نگارى کمر نشد
تسخير آفتاب جهانتاب ميکند
چون آسمان دلى که ملول از سفر نشد
هر کس به صدق در ره توحيد زد قدم
از ره برون نرفت اگر راهبر نشد
چون نى کسى بست کمر در طريق عشق
کام از نوا گرفت اگر پر شکر نشد
درواديى که سبزه او خضر رهنماست
گردى ز نارسايى ما جلوه گر نشد
گرديد استخوان چو هما گر چه رزق ما
از مغز ما غرور سعادت به در نشد
از اعتبار طوطى گويا به حيرتم
چون هيچ کس زراه سخن معتبر نشد
چندان که سيل حادثه اش خاک مال داد
صائب زکوى يار به جاى دکر نشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید