شماره ١٠٢: مستانه سرو قامت او در خرام شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
مستانه سرو قامت او در خرام شد
طوق گلوى فاختگان خط جام شد
هر چند عشق دشمن کام است ازان دولب
قانع نمى توان به جواب سلام شد
شد شوق من به الفت ليلى يکى هزار
هر وحشيى که با من ديوانه رام شد
صيد حرم نيم به چه جرم اى فرشته خوى
آب حلال تيغ تو بر من حرام شد
گرديد طوق فاختگان طوق بندگى
روزى که سرو قامت او را غلام شد
ته جرعه اى که لعل تو برکاينات ريخت
در ساغر فلک شفق صبح وشام شد
زين پيش شغل عشق به خاصان نمى رسد
در روزگار حسن تو اين شيوه عام شد
در دامگاه حادثه بال شکسته ام
از بس که ماند ناخنه چشم دام شد
ريگ روان حرص ندارد زمين پاک
کار گهر به قطره آبى تمام شد
زنهار سر ز گوشه عزلت برون ميار
خون مى خورد چو تيغ برون از نيام شد
دل خوردن است قسمت کامل که ماه نو
روزى خورد ز پهلوى خود چون تمام شد
بتوان گسست زود ز هم دام سست را
غمگين مباش کار تو گر بى نظام شد
صائب ز شکر تيغ شهادت مبند لب
کاين عمر پنج روزه ازو مستدام شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید