شماره ١٠٠: لعل لبش ز سبزه خط دلنواز شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
لعل لبش ز سبزه خط دلنواز شد
زين قفل زنگ بسته در عيش باز شد
دوران بى نيازى خوبى به سر رسيد
هر حلقه اى ز خط تو چشم نياز شد
چين از کمند وحشت نخجير مى برد
زلف تو از کشاکش دلها دراز شد
چون غنچه خون دل ز شکر خنده اش چکد
از منت نسيم دهانى که باز شد
طومار زندگى ز طمع مى شود تمام
کوتاه عمر شمع ز دست دراز شد
از آفتاب پاک شود دامن نگاه
چشمى که ديد روى ترا پاکبازشد
از گوهرش غبار يتيمى نمى رود
آن راکه چون صدف لب خواهش فراز شد
محمود اگر چه زيروزبرکردهند را
آخر شکسته از سر زلف اياز شد
از طفل مشربى همه اوقات عمر ما
در گفتگوى ابجد عشق مجاز شد
آزاده اى که پاى به دامان خود کشيد
چون سرو در رياض جهان سرفراز شد
سوداى ما ز سرزنش ناصحان فزود
روشن چراغ ما ز دم سردگاز شد
طفلان تمام روى به صحرا نهاده اند
در دشت تاجنون که هنگامه ساز شد
صائب نمى شود خمش از سرمه خزان
هرکس به ذوق بلبل ما نغمه ساز شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید