شماره ٩٥: از خط صفاى روى تو پادر رکاب شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
از خط صفاى روى تو پادر رکاب شد
حسن ترا مقدمه پيچ و تاب شد
شب نيمه کرد زلف ز گرد سپاه خط
مژگان شوخ زيرو زبر زانقلاب شد
چون لاله در پياله حسن تو خون گرم
از انقلاب دور قمر مشکناب شد
حسن ترا کشيد به پاى حساب خط
بگذر ز بيحساب که يوم الحساب شد
آن لعل آبدار که مى مى چکد ازو
بى آب تر ز رشته موج سراب شد
شدگرد خط عذار ترا بوته گداز
آن سيم خام از نفس گرم آب شد
آن روى آتشين که جهان را کباب داشت
از دود تلخ آن خط ظالم کباب شد
تنگ شکر که داشتى از طوطيان دريغ
آخر سپاه مور ازان کامياب شد
روى تو همچو غنچه گل خرده اى که داشت
چندان نکرد صرف که خرج گلاب شد
خطى که بود نامه اميد عاشقان
چون آيه عذاب ز رحمت حجاب شد
چشم تو از خرابى دلهاى عاشقان
چندان نداشت دست که خودهم خراب شد
حسن ترا فکند خط از اوج اعتبار
چندان که در صفا طرف آفتاب شد
چون خط دميد بر خط فرمان نهاد سر
يک چند اگر چه زلف تو مالک رقاب شد
خط در مقام شرح برآمد رخ ترا
هر نقطه اى ز خال تو چندين کتاب شد
رويى که ذخيره مى شد ازو چشم آفتاب
صائب سياه روز چو پر غراب شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید