شماره ٧٩: عيسى دمى کجاست به درد سخن رسد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
عيسى دمى کجاست به درد سخن رسد
گردد تمام گوش وبه فرياد من رسد
از همعنانيم نفس برق وباد سوخت
مجنون کجا به باديه گردى به من رسد
صد حلقه پيچ وتاب فزون مى خورم ز زلف
تا رشته ام به گوهر سيمين بدن رسد
افغان که سراسر اين خاک سرمه خيز
يک کس نيافتم که به داد سخن رسد
از سنگ جوى شير به ناخن کنم روان
مشکل به سخت جانى من کوهکن رسد
ار کوتهى به داد سر من نمى رسد
چون دست کوتهم به ترنج ذقن رسد
کوته نمى شود شب يلداى غربتم
گر دست من به دامن صبح وطن رسد
زينسان که دست جرأت گلچين دراز شد
مشکل که برگ سبز به مرغ چمن رسد
يک تن خمش ز هرزه درايى نمى شود
فرياد من به گوش که در انجمن رسد
گردد روان ز ديده يعقوب جوى خون
خارى اگر به يوسف گل پيرهن رسد
زينسان که من ز فکر فرورفته ام به خود
مشکل کسى به غور سخنهاى من رسد
از دورى وطن دل خود مى کند تهى
الماس اگر به داد عقيق يمن رسد
آواز سرمه خورده به جايى نمى رسد
چشم از کسى مدار به داد سخن رسد
صائب ز گرمخونى من مى شود عقيق
سنگ ملامتى که به سروقت من رسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید