حرف درشت بردل بى کينه مى خورد
گر سنگ گوهرست به آيينه مى خورد
از من علاج خصمى ايام يادگير
يک شيشه مى سر شب آدينه مى خورد
خارى اگر شکسته شود زير پاى من
صد ناخن پلنگم برسينه مى خورد
محروم شد سکندر اگر ز آب زندگى
نام سکندر آب ز آيينه مى خورد
راز تو رفته رفته ز دل مى دهد فروغ
از پرتو اين گهر دل گنجينه مى خورد
صائب ز کهنه ونو عالم گذشته است
با يار تازه خط مى ديرينه مى خورد