شماره ٦١: مجنون نظر به شوخى چشم غزال کرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
مجنون نظر به شوخى چشم غزال کرد
ياد آمدش ز وحشت ليلى وحال کرد
در روزگار حسن تو از خجلتى که داشت
گل آب ورنگ خود عرق انفعال کرد
گل کرد چون شفق ز گريبان ودامنش
چندان که چرخ خون مرا پايمال کرد
شيرازه بهار تماشا گسسته بود
تا مرغ پرشکسته ما فکر بال کرد
پيچد زبان سبزه خاکش به يکدگر
حيرانى رخ تو کسى را که لال کرد
جوش نشاط خون من از مى زياده بود
اين عالم فسرده مرا چون سفال کرد
پيرى اگر چه گوهر دندان ز من گرفت
شادم که بى نياز مرا از خلال کرد
هر بلبلى که از رخ گل نسخه برگرفت
عيش بهار فصل خزان زيربال کرد
از سايه خط تو چو خورشيد روشن است
ميلى که آفتاب تو سوى زوال کرد
هر سيل تيره اى که ازان تيره تر نبود
روشنگر محيط به موجى زلال کرد
صائب بس است چند کنى فکر آن دهن
نتوان تمام عمر خيال محال کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید