شماره ٢٤: رسيد جان به لبم تا به لب شراب رسيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
رسيد جان به لبم تا به لب شراب رسيد
گسيخت ريشه اين نخل تا به آب رسيد
به دوستان هوايى مبند دل زنهار
که چشم بد به شراب من از حباب رسيد
ز نارسايى بخت سياه در عجبم
که چون ز کوه صداى مرا جواب رسيد
گشود دفتر انصاف خط مهيا شو
که بيحساب ترا نوبت حساب رسيد
نکرده است زيان هيچ کس ز سربازى
ز گل بريد چو شبنم به آفتاب رسيد
ز پيچ وتاب محبت مپيچ سر زنهار
که دست رشته به گوهر ز پيچ وتاب رسيد
به داغ تشنه لبى صبر کن که در محشر
توان به چشمه کوثر ازين سراب رسيد
ز باج وخرج مسلم شدن تلافى کرد
ز سيل هرچه به اين کشور خراب رسيد
همين ز خاک فرج کامران نشد صائب
که فيض هم به ظهورى ازين جناب رسيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید