شماره ۹٣٨: جدا شد از بر من آن انيس روحانى

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جدا شد از بر من آن انيس روحانى
شدم اسير بلاى فراق جسمانى
برفت يار و از او ماند حسرتى در دل
من و خيال وى و گفتگوى پنهانى
برفت روشنى چشم و شد جهان تيره
نه شب شناسم و نه روز از پريشانى
بود که بار دگر خدمتش شود روزى
کنم بطلعت او باز ديده نورانى
شود که باز به بينم لقاى ميمونش
وصال او بمن و من بوصلش ارزانى
بود بنامه مشگين او فتد نظرم
کشم بديده از آن سرمه سليمانى
بديدن خط او ديده ام شود روشن
بخواندن سخنانش کنم گل افشانى
بيا وصال که تا زندگى ز سر گيرم
برو فراق ببر از برم گران جانى
ز (فيض) تا نفسى هست مژده وصلى
که عن قريب رود زين سراچه فانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید