شماره ۹٢٨: گفتم رخت نديدم گفتا نديده باشى

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گفتم رخت نديدم گفتا نديده باشى
گفتم ز غم خميدم گفتا خميده باشى
گفتم ز گلستانت گفتا که بوى بردى
گفتم گلى نچيدم گفتا نچيده باشى
گفتم ز خود بريدم آن باده تا چشيدم
گفتا چه زان چشيدى از خود بريده باشى
گفتم لباس تقوى در عشق خود بريدم
گفتا به نيک نامى جامه دريده باشى
گفتم که در فراقت بس خوندل که خوردم
گفتا که سهل باشد جورم کشيده باشى
گفتم جفات تا کى گفتا هميشه باشد
از ما وفا نيايد شايد شنيده باشى
گفتم شراب لطفت آيا چه طعم دارد
گفتا گهى ز قهرم شايد مزيده باشى
گفتم که طعم آن لب گفتا ز حسرت آن
جان بر لبت چه آيد شايد چشيده باشى
گفتم بکام وصلت خواهم رسيد روزى
گفتا که نيک بنگر شايد رسيده باشى
خود را اگر نه بينى از وصل گل بچينى
کار تو (فيض) اينست خود را نديده باشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید