شماره ۹٢١: پرتوى از مهر رويت در جهان انداختى

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
پرتوى از مهر رويت در جهان انداختى
آتشى در خرمن شوريدگان انداختى
يک نظر کردى بسوى دل ز چشم شاهدان
زان نظر بس فتنها در جسم و جان انداختى
در دلم جا کردى و کردى مرا از من تهى
تا مرا از هستى خود در گمان انداختى
شعله حسن تو دوش افروخت دلها را چون شمع
اين چه آتش بود کامشب در جهان انداختى
در کنارم بودى و ميسوخت جانم در ميان
آتش سوزان نهان چون در ميان انداختى
تا قيامت قالبم خواهد طپيد از ذوق آن
تير مژگان سوى من تا بيکمان انداختى
ديده از خواب عدم نگشوده گرديدند مست
چون نداى «کن » بگوش انس و جان انداختى
سوى «او ادنى » روان گشتند مشتاقان وصل
تا خطاب «ارجعى » در ملک و جان انداختى
هر کسى پشت و پناه عالمى شد تا ز لطف
سايه خود بر سر اين بيکسان انداختى
شد کنار همدمان درياى خون از اشگ (فيض)
قصه پر غصه اش تا در ميان انداختى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید