شماره ۹٢٠: گه نقاب از رخ کشيدى گه نقاب انداختى

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گه نقاب از رخ کشيدى گه نقاب انداختى
تهمتى بر سايه و بر آفتاب انداختى
گه نمائى روى و گه پنهان کنى در زير زلف
زين کشاکش خلق را در پيچ و تاب انداختى
بس نشانهاى غلط دادى بکوى خويشتن
تشنگان واديت را در سراب انداختى
شرم بى اندازه ات سرهاى ما افکند پيش
از حجاب خويش ما را در حجاب انداختى
زلف را کردى پريشان بر عذار آتشين
رشته جان مرا در پيچ و تاب انداختى
بر اميد وعده فردا ز خود راندى بنقد
عابدان را در ثواب و در عقاب انداختى
عاشق بيچاره را مهجور در عين وصال
چشم گريان سينه بريان دل کباب انداختى
اهل دل را صاف دادى اهل گل را درد درد
عاقلان را در حساب و در کتاب انداختى
(فيض) گفتى بس غزل هر يک ز ديگر خوبتر
حيرتى در طالبان انتخاب انداختى
ميشود آخر دلت غواص بحر من لدن
بس درو گوهر که از چشم پرآب انداختى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید