شماره ۹١٤: عشق تو دل هر کس بسته است بيک کارى

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق تو دل هر کس بسته است بيک کارى
هر طالب سودى را برده است ببازارى
اين جمع سحرخيزان زو شيفته مسجد
منصور انا الحق گوى آويخته بر دارى
در هر سر از او شورى در هر دل از او نورى
هر قومى و دستورى از خرقه و زنارى
هر طايفه راهى هر لشگرى و شاهى
هر روى بدرگاهى هر يار پى يارى
هر کس ز پى نورى سرگشته بظلماتى
از بهر گل روئى در هر قدمى خارى
يک طايفه از شوقش بدريده گريبانى
يک طايفه از عشقش انداخته دستارى
آن از طرب و شادى در خنده و آزادى
اين از غم و از غصه رو کرده بديوارى
قومى شده زو حيران نه مست و نه هشيارند
نى در صدد کارى نى بارکش بارى
هم را همه در کارند گر يار گر اغيارند
از دولت او دارد هر قوم خريدارى
خود فارغ و آزاده روبسته و بگشاده
دل برده و دل داده اينست عجب کارى
(فيض) از همه واقف شد صراف طوايف شد
خود در هم زايف شد محروم خريدارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید