شماره ۸٤٤: خوشا دلى که ز غير خداست آسوده

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خوشا دلى که ز غير خداست آسوده
ضمير خويش ز وسواس ديو پالوده
خوش آنکه جان گرامى بحق فدا کرده
تنش به بندگى مخلصانه فرسوده
ز حق چه بهره برد آنکه روش با غيرست
خدا قل الله و ذرهم ببنده فرموده
دمى چگونه تواند بياد حق پرداخت
که نيست يک نفس از فکر غير آسوده
دلا بيا که ز غير خدا بپردازيم
کنيم سر خود از ياد غير پالوده
دل از جهان بکنيم و بحق دهيم، جهان
وفا ندارد و تا بوده بيوفا بوده
اگر نه قابل درگاه حق تعالائيم
که گشته ايم ز سر تا بپاى آلوده
زنيم دست ارادت بدامن آن کو
بخاک پاى عزيزان جبين خود سوده
مگر نسيم صبا را ز صبح دريابيم
که هست بکر وز انفاس خلق پالوده
بيا که از يمن جان کشيم بوى خدا
بنيمشب که همه ديدهاست بغنوده
فريب کاسه دنيا مخور که دارد زهر
خوش آن کسى که بدين کاسه لب نياسوده
مباش يک نفس ايمن بروى توده خاک
که صد هزار اسيرند زير اين توده
براى توشه بعلم و عمل قيام نماى
که عنقريب قيامت نقاب بگشوده
هزار شکر که (فيض) از هداى آل نبى
غبار شرک و ضلالت ز سينه بزدوده
به يمن دوستى اهل بيت پيغمبر
بسوى خلد ره مستقيم پيموده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید