شماره ۸٤٢: اى دوست بيا که طاقتم طاق شده

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى دوست بيا که طاقتم طاق شده
جان و دل و دين بوصل مشتاق شده
شبها تا کى شمارم اختر گوئى
جسمم همه وقف اين کهن طاق شده
جان مانده زفکر و ذکر و تن هم زعمل
بر دوش روان بار بدن شاق شده
نه صبر بدل مانده نه قوت ببدن
اعضاى رئيسه روح را عاق شده
اجزاى تنم ز يکديگر پاشيده
شيرازه گسسته دفتر اوراق شده
گفتن باشاره رفتنم با دست است
مژگانست زبان و ساعدم ساق شده
چندى غم و خرمى بهم ميخوردم
هر جرعه کنون غميست را واق شده
حالى دارم که هر که بر من گذرد
تا ديده سراسر همه اشفاق شده
اى (فيض) بيا ز شکوه بگذر تن زن
اينست که جان گذشته و چاق شده
اين ظلمت ظاهر بعدم گشته روان
باطن ز ثناى قدس اشراق شده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید