شماره ۸٣٩: دلم در وادى خونخوار عشقى زار افتاده

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلم در وادى خونخوار عشقى زار افتاده
دلم را با بلا و محنت و غم کار افتاده
ز بزم روح افزاى وصال يار خود مانده
بزندان فراق و صحبت اغيار افتاده
رقيبان جمله در عيشند و آسايش بکام دل
منم در کوى او بيمار و بى تيمار افتاده
ندارم دست و پاى زارى و اسباب غمخوارى
که دست و پاى زارى نيز چون من زار افتاده
نميدانم چه گويم چون کنم با درد بيدرمان
زبان و دستم از گفتار و از کردار افتاده
همه کس عافيت يابند از لطف حبيب خود
من از لطف حبيب خويشتن بيمار افتاده
بنزد سيد خود بندگان را عزتى باشد
دريغ از من بنزد سيد خود خوار افتاده
ز بس از جا سبک خيزد به تار موئى آويزد
دل هر جائيم از ديده خونبار افتاده
بفرياد دل زارم رس اى دلدار دلداران
ببويت (فيض) در دنبال هر دلدار افتاده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید