شماره ۸۰٨: عشق رسيد و دل بزد نوبت پادشاه نو

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق رسيد و دل بزد نوبت پادشاه نو
عقل و سپاه عقل را کرد برون سپاه نو
لشکر عشق خيمه زد در بر و بوم ملک دل
غلغله در بدن فکند مقدم پادشاه نو
عشق بدل مقيم شد دولت دل عظيم شد
يافت ز يمن طلعتش شوکت تازه جاه نو
قاضى شرع تاج يافت مذهب حق رواج يافت
در صف صوفيان چو زد نوبت لا اله نو
رسم و رهى که عقل داشت کرد از آن کناره دل
عشق چو در ميان نهاد رسم نوى و راه نو
سوخته بود راه من دلق من و کلاه من
دوختم از لباس عشق دلق نو و کلاه نو
زاهد رو بکعبه را قبله صد و مرا يکيست
گر چه بهر دمى کنم روى بقبله گاه نو
رو بنما که بر سپهر کهنه شدند ماه و مهر
اى رخت آفتاب نو هر طرفيش ماه نو
(فيض) بسينه تا به کى آه قديم ميکنى
هر نفس از درون برآر ناله تازه آه نو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید