شماره ٧٤٧: صبح رخسار ترا خط شام نتوانست کرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
صبح رخسار ترا خط شام نتوانست کرد
شعله سرکش بود دود آرام نتوانست کرد
گرچه شد دامان مجنون خوابگاه وحشيان
ليلى صحرانشين را رام نتوانست کرد
زود دل را مى زند چون باده لب شيرين فتاد
بوسه کار تلخى دشنام نتوانست کرد
تا به سير کوچه باغ زلف خوبان راه برد
يک نفس در سينه دل آرام نتوانست کرد
در غبار خط همان زلفش بود جوياى دل
خاک سير از صيد چشم دام نتوانست کرد
بس که دلها را غم آغاز پرتشويش داشت
هيچ کس انديشه انجام نتوانست کرد
شنبه و آدينه را با هم که خواهد صلح داد؟
مى علاج خصمى ايام نتوانست کرد
زهر چشم يار کم از خنده شيرين نشد
قند تلخى دور از بادام نتوانست کرد
در سياهى مى زند چون آب حيوان غوطه ها
چون عقيق آن کس که ترک نام نتوانست کرد
تنگناى خاک بر ما زندگى را تلخ ساخت
طفل بازى بر کنار بام نتوانست کرد
طفل بدخو را نسازد نعمت دنيا خموش
وصل درمان دل خودکام نتوانست کرد
تشنگى نتوان به شبنم بردن از ريگ روان
دفع سودا روغن بادام نتوانست کرد
با فراغ بال، خود را چون تواند جمع ساخت؟
مرغ خود را جمع چون در دام نتوانست کرد؟
پنبه اى برداشت حلاج از سر مينا و رفت
هيچ کس اين باده را در جام نتوانست کرد
گرچه از حد برد صائب سرد مهرى را فلک
فکر عالمسوز ما را خام نتوانست کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید