شام ازان زلف سيه سنبل به دامن مى برد
صبح از ان چاک گريبان گل به دامن مى برد
آن که بر خار سر ديوار حسرت مى کشيد
اين زمان از گلشن او گل به دامن مى برد
يک سراسر رفت و در گلزار قحط دل فکند
طفل ما از بوستان بلبل به دامن مى برد
از سرکوى دلاويزش صبا در بوستان
خار و خس مى آورد، سنبل به دامن مى برد
عمرها رفت و صبا از تازگيهاى سخن
گل زخاک طالب آمل به دامن مى برد