شماره ٦٧٢: آن گنج خفى در دل ويرانه زند موج

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آن گنج خفى در دل ويرانه زند موج
آن بحر درين گوهر يکدانه زند موج؟
عاشق کند ايجاد ز خود حسن گلوسوز
از شمع که ديده است که پروانه زند موج؟
پيشانى درياى کرم چين نپذيرد
چندان که گدا بر در اين خانه زند موج
جز چشم سياهش که فرنگى است نگاهش
در کعبه که ديده است که بتخانه زند موج؟
دل يک نفس از فکر و خيال تو تهى نيست
پيوسته درين قاف پريخانه زند موج
زنهار مجوييد ز کس ديده بيدار
در خوابگه دهر که افسانه زند موج
دست از دو جهان شستن و آسوده نشستن
سهل است، اگر گريه مستانه زند موج
در سينه ما داغ جنون لاله خودروست
در دامن اين دشت، سيه خانه زند موج
فيض سحر از ديده خونابه فشان است
شير از کشش گريه طفلانه زند موج
در سد سکندر بتوان رخنه فکندن
گر داعيه همت مردانه زند موج
صد پرده گلوگيرتر از موج سراب است
بزمى که در او سبحه صد دانه زند موج
آنجا که شود خامه صائب گهرافشان
در شوره زمين گوهر يکدانه زند موج



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید