شماره ٦٥١: از وصل صدف گهر گريزان است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
از وصل صدف گهر گريزان است
بر حسن غريب، خانه زندان است
خلوت طلب است حسن سنگين دل
از شش جهت حرم بيابان است
زآنهاکه گذشت بر سر مجنون
بيد مجنون هنوز لرزان است
در سينه پر ز ناوک من، دل
شيرى است که خفته در نيستان است
ديوانه دروغگو نمى باشد
بر سنگ محک دروغ بهتان است
چون آينه هر که بينشى دارد
در چهره خوب و زشت حيران است
از روى گشاد، فيض مى بارد
در خنده برق اميد باران است
سررشته عمر مسندآرايان
ممدود به قدر مد احسان است
از سينه گرم آه پيرايان
تا باغ بهشت يک خيابان است
عزلت طلبى که نام مى جويد
دامى است که زير خاک پنهان است
هرگز دل اهل عشق بى غم نيست
در قطره ما هميشه طوفان است
باشند چو گوى خلق سرگردان
تا قامت چرخ همچو چوگان است
آن کس که شناخت ذوق تنهايى
از سايه خويشتن گريزان است
با خويش کسى که مغزى آورده است
چون پسته به زير پوست خندان است
عمرى است که روزگار من صائب
چون روزى اهل دل پريشان است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید