شماره ٥٩٥: رگ در تنت از پاکى گوهر نتوان يافت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
رگ در تنت از پاکى گوهر نتوان يافت
در آينه صاف تو جوهر نتوان يافت
هر موى خط سبز ترا پيچش خاصى است
يک حرف درين صفحه مکرر نتوان يافت
نقشى به فريبندگى آن خط موزون
در سلسله موجه کوثر نتوان يافت
اين فتنه که در نرگس نيلوفرى توست
در پرده نه طارم اخضر نتوان يافت
غافل مشو از حسن خط يار که اين دور
چون عهد جوانى است که ديگر نتوان يافت
تا شانه صفت سر ننهى در سر اين کار
سر رشته آن زلف معنبر نتوان يافت
در جام مى آويز که در عالم هستى
بى نشأه مي، عالم ديگر نتوان يافت
راز دل عشاق چو خورشيد عيان است
يک نامه پيچيده به محشر نتوان يافت
در فکر اثر باش که جز آينه امروز
شمعى به سر خاک سکندر نتوان يافت
گردن مکش از تيغ که جز حلقه فتراک
در خلد ره از رخنه ديگر نتوان يافت
تا بر دل صد پاره خود تنگ نگيرى
چون غنچه گل، دامن پر زر نتوان يافت
در ابر تنک، جلوه خورشيد عيان است
چون حسن ترا در ته چادر نتوان يافت؟
کوتاه زبان شو که ز دندان ندامت
زخمى به لب خامش ساغر نتوان يافت
امرو به جز کلک گهربار تو صائب
شاخى که دهد ميوه گوهر نتوان يافت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید